اگر میخواستم...
اگر میخواستم تمام اندیشه های درد اورم را برایت بنویسم
کتابی میشد با هزاران برگ،
همه را میگذارم...
فقط ...
دردناکترینش را برایت مینویسم:
هنوز هم دوستت دارم...
نظرات شما عزیزان:
سهراب : گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی..... گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی..... گفتی زبر باران باید رفت رفتم ولی او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه ی باران ندیده
[ سه شنبه 21 مرداد 1393
] [ 8:15 ] [ shahram ][ 1 نظر ]